بچه ها من یک خواستگار دارم که از اقوام مون هست ولی اصفهان زندگی نمیکنن و جنوب هستن بعد ما جند بار رفتیم اونجا از من خوششون اومده بود و گفته بود من فقط همینو میخوام و خانوادش هم خیلی دوست دارن منو خیلیی مامانش که ماهه بعد اومدن و حرف زدیم و قرار شد بریم بیرون ما رفتیم بیرون پسر خیلی خوب و لارج بود مثلا پول کافه شد ۱ تومن اصلا براش مهم نبود اینم بگم وضع مالی عالی دارن عالی عالی و اونجا جنوب هم شرکت نفت میره و مالی خیلی خوبه ولی بهم گفت دوست ندارم درس بخونی و اون پولی که بیرون میخوان بهت بدن خودم ۳۰ تومن میزنم به کارتت مننم چون گف درس نخون گفتم نمیخوام و پسره خیلی گریه کرد که چرا گفتی نه و من واقعا دوستت دارم و پسر خیلی جنتلمت بود و خوشتیپ جتی نمیذاشت من در ماشین باز کنم خودش باز میکرد یا همیشه میذاشت اول من وارد بشم
از لحاظ شعور و اخلاق ۲۰ بود و مشکل دیگه هم راه دوری بود چون اون نمیتونست بیاد اینجا و کارش اونجا بود