پدر و مادرم جدا شدن، دامادمون بخاطر یه سری مسائل خونوادگی با خونواده ی خودش قهره، چون دخالت میکردن تو زندگیش، چند وقت پیش نامادریم و پدرم خونه ی ما اومدن بدون دعوت، از شانس خواهرم و دامادمون هم خونه ی ما بودن، من سر یه بحثی با نامادریم بحث کردیم و منو تو جمع ضایع کرد از اونروز به بعد این دامادمون هر شب میاد خونه ی ما، پاهاش دراز میکنه، یا من سفره رو جمع کردنی پاشو از روی مبل میندازه روی اونیکی پاش جوری که من نتونم برم اونیکی قسمت سفره وسیله هارو بردارم، منظورش اینه شما نوکر من هستید، امروزم اومد با تیکه برگشته میگه پدرت بد دهنه، این حرفو به داداشم زد بعد به خواهرم میگه نگاه باباتم بددهنی میکنه، بعد میدونه پدرم بهمون خرجی نمیده با این اوصاف وسیله های داداشم ازش میکنه میگه بده به من پولشو میزنم، ولی نزد، سر سفره میشنیه دقیقا اداهای یه مفت خور رو در میاره دهنشو صدا میده، خیلی حالم ازش بهم میخوره فقط بیچاره خواهرم که با این الدنگ و دوهزاری ازدواج کرده دلم خیلی براش سوخت، به بدبختی زندگیم از هر طرف گریه م میگیره، از داماد هم شانس نیاوردیم یه عقده یی گدا صفت اومده تو خونوادمون اصلا دوست ندارم ریختشو ببینم خیلی گنده گنده حرف میزنه، به من میگه از نامادری خیلی خوشم میاد خوب تو رو ضایع کرد نتونستی جوابشو بدی