من یه دختر مذهبی بودم که تنها عشق زندگیش خدا و امام حسین بود و کلا تو فاز دوست پسر داشتن نبود ی دختری که همه آدما باهاش بدن ..
کلی بلا سرم اومده کلی زخم خوردم کلی ضربه خوردم از آدما..
بی گناه به نا حق منی که عاشق خدا بودم ولی عشق من بهش ی طرفه بود خیلی درد داره ها حتی خالقت هم دوست نداشته باشه ولت کنه تا بنده هاش هر بلایی دلشون بخواد سرش بیارن...
خلاصه من از هیچکی محبت ندیدم فقط نفرت و حسادت دیدم از همشون خونوادمم که هیچی :)
خلاصه دیدم زندگیم اینجوریه رفتم عضو گروه های مختلط شدم و کم کم وابسته شدم به اون فضا یکم که گذشت حتی قرارم میزاشتم باهاشون میرفتم تفریح و خوش گذرانی ...
تا اینکه با پسری آشنا شدم که ای کاش نمیشدم خیلی پیگیرم بود بهم اعتماد به نفس میداد کاری ک هیچ کدوم از آدمای زندگیم نکرده بودم هی میگف صورتتو دوست دارم مخصوصا گونه های تپلتو انقد بهم محبت میکرد که کم کم خام شدم باهاش رفتم تو رابطه اولش فقط میرفتیم پارک و گردش تا اینکه ی روز بهم گفت ی جا هست کافه جای روستای شماست تقریبا من گفتم کجا دقیقا؟؟ گفت بیا بریم خلاصه فک کردم کافی رفتیم ولی از شهر دور شده بودیم ی جا بیابون ی جا خرابه بهم گفت تازه میخوام بسازمش هنوز کامل نیست بیا تووو من احمق ساده هم رفتم خلاصه اول خوراکی آورد خوردم بعد حرفهای عاشقونه میزد و منم هیچی نمی گفتم خخخ بعدش اومد بغلم کرد عوضی خر اولین بار بود بغل میکرد بعدش هم....
دید زیاد تکون میخورم راه نمیام گفت باشه صبر کن گفت بیا شراب بخوریم گفتم چی میگی شرابع همینم مونده خخخ گفت نترس زیاد مست نمیشی زیاد نخور منم دیدم تو رمان زیاد میگن از دنیا دورت میکنه یعنی بیخیال دنیا میشی خوردم ک مثلاً غمام یادم بره منی که نخورده مستم بخورم چی میشم خخخ کلم داغ کرد شروع کردم به چرت و پرتی گفتن به کوچیکترین چیز میخندیدم خخخ مرتیکه اشغال منو مست کرد کارشون بکنه ولی من تو مستی هم نمیزاشتم :)))
بعد ک تموم شد هنوزم مست بودم میزدمش ک تو غلط کردی تو گ خوردی ر.یدم دهنت 😂
اونم دلداریم میداد که هیچی نیست همه اینجورین همه تجربه میکنن هعیی میگف تا وقتی مجردی همه چیو تجربه کن ک ازدواج کنی حسرت میخوری خخخ خلاصه رفتم خونه با عذاب وجدان و ترس فرداش دیدم جا واژنم جوش در اومده توجه نکردم تا اینکه دیدم بله من زگیل تناسلی گرفتم از اون آشغال حرومزاده بدبختم کرد بیچاره کرد زندگیم سیاه کرد عوضی ..
انقد حال روحبم بد بود رفتم ب خواهرم گفتم اونم هی تحقیرم میکنه ک میگم ای کاش نمیگفتم مثل بقیه دردام پنهون می موند های ولی فهمید کاریم ازم بر نمیاد شیوه روز عذاب میکشم تاوان ساده گیم احمق بودنم پس میدم تو فکر خودکشیم ک از اون دنیا ترس دارم توبه کردم هر چند دیره چون کاری که نباید میشد شد :)
منی که حتی به نامحرم نگاهم نمیکردم الان زگیل تناسلی گرفتم فقط اینو بگم هیچی ارزش اینو نداره بخاطرش برید گناه کنید ینی لذت های این دنیا زود گذره بعدش عذاب میشه من فقط نفس میکشم زندگی نمیکنم و بارها بهم ثابت شد که من به این دنیا تعلق ندارم 💔
ببخشید که زیاد شد :)💙