این هفته میخاد خاستگار راه بده
دارم دیونه میشم از این همه فشار
خواستگاری که به معنای ازدواج نیست
بیخیال
میاد رد میکنی دیگه
مادرت حتما خیر و صلاحت رو میخواد شاید مورد خودت رو میشناسه و میدونه به دردت نمیخوره
عشقم پدرش بهش خونه ماشین میده و مامانم صدرصد میگه ن الکی میگه بزار طرف بیاد اگه دیدی باباش اینجوری نیس بگو ن
این پسره خودش خونه و ماشین از خودش داره ب اسمشم
از نظر اخلاقی ک خیلی برام مهمه عشقم خیلی هواسش بهم هست خیلی تکیه گاهه تا اینا ب مامانم میگم میگه دوتا پیتزا برات خریده خرشدی
واقعا اینجوری نیس
من دوبار حالم خوب نبود ب زور منو برده دکتر
بخاطر تولدش میخاستم سورپرایز کنم گفتم پام پیچ خورده دو دیقه ای کارشو ول کرد اومد پیشم
یا تو عید رفته بودن شهرستان ۸ساعت راهه من دوروز باید تو عید میرفتم سرکار پاشد اومد منو ببینه
از نظر من اینا خیلی قشنگه کار کوچیک نیس وظیفه نیس
چندماه ماشین نداشت نزدیک خونه اونام بودیم من پسر بودم میگفتم برات اسنپ میگیرم خودمم میرم خونه ولی با من میومد میگفت ن دلشوره میگیرم تنها سوار اسنپ شی امانتی دست من
شما ب عنوان دوست راهنماییم کن خودت بودی چیکار میکردی؟؟؟؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
4 ثانیه پیش
6 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
