بچها من ی مسیله ای با شوهرم دارم دیگه داره روانمو بهم می ریزه
شوهرم همه جوره خوب اما ی مشکلی ک داره اینه ک ب من دروغ میگه و فک میکنه من نمیفهمم هزار بار بش گفتم تو راستشو ب من بگو اگه من بد برخورد کردم اوکی حق با تو
یا اینکه مامانش هی بش یاد میده این کارو کن اون مارو کن ب خواهرت زنگ برن داخل پرانتز بگم منو خواهرش مدتهاس ب خاطر فوش های ک ب خونواده من داد قهریم
مامانش هی ب شوهرم میکه الان بش زنگ بزن بهش پول بده با بچش بازی‌کن
تولدشو تبریک بگو با اختلافی ک هس ولی شوهرم با خواهرش ارتباط داره
اکا من ازش خواستم فقط ب من بگو ک براش اگه کاری کردی اگه بگی من ناراحت نمیشم
باز ب من ب دروغ گفت
امروز صبح زنگ زد تولدشو تبریک گفت امشب اتفاقی فهمیدم
دیگه بریدم قشنگ نمیدونم میتونید منو درک کنید یا نه هکش احساس میکنم خونوادش دارن پرش میکنن همش نوشخوار ذهنی دارم دارم روانی میشم از فکر خیال همش فکر میکنم شوهرم منو ب اونا میفروشه من ی زندگی اروم میخواستک اولا انقد خوب بودم انقد اروم بودم اینا منو دق دادن هر کاری براشون میکنم ب چششون نمیاد نمیدونم چیکار کنم الانم با شوهرم قهرم هی اصرار میکنع عذر خواهی میکنه اصلا نمیتونم ببخشمش هوفف
