امشب داییم اومده بود خونمون خوشحاللللللل ...
گفتم مامان یه خبرهایی هست آنقدر خوشحال ... با مامانم یواشکی صحبت کردن گفتم خدایا چه خبره🥹...
قضیه از این قرار بود پسر خاله مامانم پنج سال پیش خواستگاری کرد من اون موقع موقعیت ازدواج نداشتم جواب رد دادم ... بعد ما با خاله مامانم اینا رفت آمد نداریم من این آقا رو هم کوچولو بودم دیدم یازده سالم بود ایشون بزرگ بود عروسی داییم دیدمشون دیگه ندیدمشون تا الان که ۲۹ هستم گذشت ...دیدم داییم با این آقا که پسر خالش هست صحبت حال احوال پرسی کرده چه عشقولانه هایی که این آقا به داییم در مورد من رد بدل نکرده 🤣🤣 من از خجالت آب شدم 🫢 عکسم رد بدل کرده بودن ..با داییم چه استیکرای عشق عاشقی زیر عکسم 🫢 داده بود هی نوشته بود خوشگله ناز بسیار عالی خوب همه چی تموم ... میخوام ازدواج کنم دوست دارم ازدواج کنم خانوادمم میگن ازدواج کن 😶 . آخه دوستان مامانش هم با مامانم ارتباطش خیلی نزدیک کرده مدام چندبار گفت دوست داریم دیانا عروسمون بشه خیلیها دوسش دارن این صحبتا ...به داییم گفتم به به بهههه بهه من از خجالت دارم آب میشم تو خوشحالی؟ شاید تورو با من اشتباه فرض کرده فکر کرده پشت چت منم این همه عشق عاشقی در مورد من نوشته 🤣🤣 نوشته برای مرد سیبیل کلفت مثل تو 🤣 ی چیزی زده بودین دو تاتون ؛
گفتم مامان نه چک زدیم نه چونه دایی و پسر خالش
عروس آوردن تو خونه 😁
اینم قضیه امشب ما🤣