2733
2734

امروز تا ساعت نه مغازم بودم کلی ام تمیز کاری داشتم و خسته شده بودم‌.بچمم میبرمش دیگه اونم حسابی اذیت میکنه.بیشتر خستم میکنه

موقع برگشت مامانم اومد .دکتر بود کفت میخام برم دارو بگیرم داروخونه هم دقیقا کنار مغازه منه.رفت گرفت و من یکم سریعتر رفتم شوهرمم از کار اومده بود خسته بود.

بعد مامانم دیدم داره میاد براش واستادم گفت داروهام نداشت میری نسخه قبلیمو بگیری@؟منم گفتم باشه برگشتم ورفتم همون داروخونه کنار مغازم ‌دخترم مامانم بردش به خودش خونه.

منم رفتم داروخونه گفت  کدش خطا میده باید بری داروخونه ایی که تایید کرده .اون داروخونه ام باید راه بیشتری میرفتم تو خیابان جلوتر بود.منم اصلا نا نداشتم  و خسته بودم.مامانم زنگ زدم اینجا نشده دارم برمیگردم خونه

.گفت ای بابا داروهای پیچیده بودن آماده بوده نسخم میرفتی

گفتم دیگه خسته ام بزا فردا.........

دم در خونه بابام و شوهرم بودن به بابام 

گفتم بیا کارت مامان و برو بهش بده دارو نبود اونجا.حالا بابام کلی ناراحت که چرا نرفتی اون‌یکی داروخونه اونم نزدیکت بوده

گفتم خسته بودم.دیکه با حالت تاسف نگاهم کرد و ناراحت رفت

حالا کلی عذاب وجدان دارم.ای کاش میرفتم

دوباره زنگ زد بهش که برم بگیرم دیدم بابام رفته بگیره

فکنم باهام قهر کرد بابام



بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

انسان هرچقدر خسته باشه 

می‌تونه در خدمت والد خود باشه 

ویکتور هوگو در یکی از کتاب های خود می‌گوید :(مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان انداختند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم!!این دیگر چه دنیایی است ؟) ((((درضمن این کاربری دست دو نفره لطفا اگه چیز بدی گفتن مراعات حال منو کنید و بخاطر من ببخشید )))ممنون
فردا با خوراکی که دوس دارن برو خونشون بگو دیشب خیلی خسته بودم و خیلی ناراحتم از رفتارم  منم از ...

میخام صبح براش کنسرو گوشت بزارم ببرم

واقعا از روی خستگی و عصبانیت یه موقع آدم یکارایی میکنه که پشیمون میشه

اره نمیدونم واقعا بدنم نمی‌کشید.ولی کارم خیلی بد بود

آفرین که به کار بدت اعتراف می‌کنی 👍🏻🫶🏻

ویکتور هوگو در یکی از کتاب های خود می‌گوید :(مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان انداختند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم!!این دیگر چه دنیایی است ؟) ((((درضمن این کاربری دست دو نفره لطفا اگه چیز بدی گفتن مراعات حال منو کنید و بخاطر من ببخشید )))ممنون
اره شوهرمم میگه خب خسته بودی اونا توقع زیاد داشتن

چه توقع زیادی همین شوهر اگ برا پدرمادرخودش پیش بیاد میگه وظیفه کوچکمه....،،توهم حق داری عزیزم خسته بودی برا خودمم موردهای این مدلی پیش اومده باعث شده یکی دوروز عذاب وجدان بگیرم ولی مامان باباها مهربونن زودفراموش میکنن

لطفن بهم نگیدتازه وارد😉😉چون کاربری اصلیم معلق 😵‍💫😵‍💫😵‍💫😵‍💫و اینکه خیلی وقته نی نی سایتی هستم😊☺️☺️
چه فایده خب اونارو ناراحت کردم....خیلی بدم میاد اینکار 

فایدش اینکه دیگه هیچوقت این کارت رو تکرار نمیکنی 


الآنم به مامانت پیام بده که مامان واقعا معذرت می‌خوام ...


موفق باشی عزیزم

ویکتور هوگو در یکی از کتاب های خود می‌گوید :(مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان انداختند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم!!این دیگر چه دنیایی است ؟) ((((درضمن این کاربری دست دو نفره لطفا اگه چیز بدی گفتن مراعات حال منو کنید و بخاطر من ببخشید )))ممنون
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   مائده6525221  |  5 ساعت پیش
توسط   mehrsathename  |  14 ساعت پیش