منم همینطور بودم ی چند روز هی بهش گفتم لج کردمنم دیگه هیچی نگفتم خودم زدم به خواب چند شب تکرار کرد بعد خوابید دیگه
چرا ندونیم. پدر ما هم پنج صبح بیدار می‌شد می‌رفت و هی میومد نون می‌خرید میومد صبحونه میخوردن شیش صبح. ملچ ملوچشون به کنار اون ظرفا رو هی بهم میزدن چراغ هم روشن میکردن تلویزیون هم روشن اخبار گوش میکرد با صدای بلند. ما که تو حال میخوابیدیم می‌رفتیم تو همون اتاقی که اونا می‌خوابیدن در اتاق هم میبستیم صدا نیاد.
رابطه خوب چیه میگم همه باباها اینجورن تبل میزنن اواز میخونن ۵ صبح مثل پادگان سخت نگیره مگه من گفتم خوشم میاد؟میگم جیغ هم میزنم اخرش میگم استغفرالله خندم میگیره،منظورم این بود قدیمیا براشون عادیه مثلا صدای تی وی رو تا اخر بلند میکنن ۵ صبح هی پتو رو مبکشم رو سرم میاد برش میداره همش میگه بیدارید شید بیدارشید ،گفتم شاید کلا درطول روز هم مشکل دارن و به نظرش کاراش چندشه وگرنه اگه واقعا از کسی متنفر نباشی از بقیه کاراشم متنفر نیستی
تازه پدر من میومد قشنگ بالا سر من چایی هورت میکشید
من جای تو نیستم که بخوام قضاوت کنم ولی از یه چیز مطمئنم حسرتی که در آینده میکشی
برو تو اتاق پیش مادرت بخواب
