دوست خانوادگی هستن وضعشون نسبتا بد نیست پدربزرگ پسره با پدر بزرگ خدابیامرزم رفیق گرمابه گلستان بودن پدرش هم با داییم رفیقن و توی یه پاساژ مغازه دارن و خود پسره دندانپزشکه سه سال از خودم بزرگتره توی لار مطب داره (یکی از شهرستان های اطراف شیراز) فبلا دو سه بار توی باغ داییم دیدمش منتها برمیگرده به اووووووو زمان دبیرستانم
فقط یه مشکلی هست
برادر کوچیکترش اکسمه 😐😂 همون زمان دبیرستانم دوسپسرم بود البته خب خیلی ازش میگذره ولی بعدش همچنان باهم درارتباط بودیم و از تمام کثافت کاریام خبر داره 🥲🤣
مامانش هم بهش میخوره از اووووون مادر شوهرا باشه همون دفعه اول که باغ داییم دیدیمش هی میگفت پسرم دندونپزشکی میخونه پسرم فلان پسرم بیسار حالا برادر منم اون موقع سالای آخر پزشکیش بود مامانم یه کلمه نگفت پسرم پزشکی میخونه 😐 اکثرا هم توی دعواهای داداشم و زنش طرف زنش میگیره
بگذریم
استرس شدید گرفتم نمیدونم چکار کنم از مامانش میترسم حقیقتا 😐🤣 حداقل داداشه میدونم دهنش قرصه ولی از بابت مامانه مطمئن نیستم