امروز آزمون استخدامی داشتم
محل برگزاری همون دانشگاهی بود که کارشناسی گرفتم...
چقدر حس عجیبی داشتم... چقدر دلم غم داشت 😥
یاد روزایی افتادم که چقدر سختی کشیده بودم...
پدرم آنقدر که منو توی دوره مجردی اذیت کرد، تن دادم به یه ازدواج اجباری 😭 مجبور بودم... جو خونه و برخوردش به قدری باهام بد بود که هتک حرمت میشدم و چاره ای جز ازدواج پیش روم نبود...
با خودم میگم چه روزایی که می تونست به شکل قشنگ تری بگذره ولی یه آدم بی وجود گند زد توش...
راه می رفتم و بغض می کردم...
از اینکه آرزوهام پر پر شدن و من موندم و یه عمر زندگی نکرده...
هعیییییی خیلی دلم گریه داره ولی باید جلوی خودمو بگیرم و خودمو داغون نکنم 😭