ماجرا یکم درازه
من هم به فرهنگیان علاقه دارم هم کامپیوتر
داشتم رو ابرا سیر میکردم با ذوق رفته بودم سوالای فرهنگیانو دراورده بودم مینشستم میخوندم و... روزی که نتایج اومد صبح ساعت 6 صبح پدرم که برانمازبیدارمیشه من مریض بودم مو بلند کرد گفت نتایج اومده
منم با هول و هراس رفتم نگا کردم مامان بابا خواهرم نشسته بودن بالا سرم با تعجب تا رفتم دیدم نوشته مهندسی کامپیوتر اولش خوشحال شدم ولی میدونستم فرهنگیان نشدم ناراحت بودم. به بابا مامانم گفتم بخدا یجوری بابام بغلم کرد میگفت افرین افرین . انگار اون قبول شده بود
خوشحال بودن
میگفتن درامد داره و فلان. پز فامیلو میدادن باافتخارمیگفتن دخترم مهندسی کامپیوترقبول شده (البته به طورنامحسوس میگفتن)
الان هنوز ترم اولم خسته شدم از برنامه نوشتن مغزم کشش نداره قفل کامله