2752
2734
عنوان

از عشقش نسبت به خودت دلسرد نشو...

309 بازدید | 31 پست

می خوام از زبان مادر دوستم براتون بنویسم 

خسته بودم و خیلی کار داشتم مهمونی مادرم بود و من می خواستم از خونمون به اونجا برم که به مادرم کمکم کنم 

متاسفانه ماشین پیش من نبود برای همین مجبور بودم تاکسی بگیرم و تا خونه ی مامانم برم

هستید ادامشو بگم؟

بچه ها کوتاه هست


از خونه خارج شد تا به خیابان مورد نظرش برسه و اونجا تاکسی بشینه 

(بچه ها دقیق نمیدونم تو تاکسی چه جوری نشان و اصلا چه نوع اتومبیلی بوده)

دید دوتا خانوم عقب و یه آقا جلو نشته و خود راننده 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

2731
از خونه خارج شد تا به خیابان مورد نظرش برسه و اونجا تاکسی بشینه  (بچه ها دقیق نمیدونم تو تاکسی ...

سوار تاکسی شد و تاکسی به راه افتاد چند دقیقه ای گذشت که تاکسی وایساد تا یه مسافر دیگه ایم هم سوار کنه 

اون مسافر یک آقا بود 

سوار تاکسی شد و تاکسی به راه افتاد چند دقیقه ای گذشت که تاکسی وایساد تا یه مسافر دیگه ایم هم سوار کن ...

رفت و جلو نشت پیش اون آقا 

از وقتی که اون آقا اومده بود یه حس و حال عجیبی داشت 

یه جور احساسی که اصلا نمی تونست درکش کنه یک احساس وصف نشدنی 

که همزمان دلش شاد بود و تند می تپید و همزمان یه حسی مثل غم داشت ...


رفت و جلو نشت پیش اون آقا  از وقتی که اون آقا اومده بود یه حس و حال عجیبی داشت  یه جور ا ...

به اون آقا یه لحظه نگاه کرد 

از پشت میتونست یکم ببینش موهای قهوه ای و مرتبی داشت و مثل اینکه ظاهرش مرتب بود و (بچه ها فکر کنم گفت یه شال سبزی هم داشته) بنابر این فکرد ممکنه سید باشه و ...

به اون آقا یه لحظه نگاه کرد  از پشت میتونست یکم ببینش موهای قهوه ای و مرتبی داشت و مثل اینکه ظ ...

می خواست حرف بزنه می خواست یه چیزی بگه ولی نمی تونست انگار قدرت حرف زدن نداشت 

تا حالا تو زندگیش این احساس رو نداشت قلبش داشت از جا کنده میشد 

این دیگه چه حسی بود؟

می خواست بلند جلو همه حرف بزنه و بهش بگه نکنه تو آشنای منی؟ 

نکنه تو همون هستی؟

ولی نتونست!

هرکاری کرد نتونست 

خدایا چرا نمی‌تونست حرف بزنه 

نگاه به داخل تاکسی کرد همه یه جوری بودن

راننده تاکسی یکی دوبار با مرد حرف زد ولی اونم به نظرش یه جوری بود 

انگار انگار

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687