من راهم از مامانم دوره کاش کنارش بودم دلداریش میدادمم خیلی دلم براش خونه 😭😭
من مامانم خیلی داداشمو دوسداره من یدونه برادر بیشتر ندارم
خواهرمم که یدونه بیشتر ندارم اون خودش شوهر و بچه داره
اصلا مامانم جونش برای داداشم در میره راستش منو خواهرم اصلا حسادت نمیکنیم
اما از وقتی که زن گرفته خیلی تغییر کرده (تازه هنوز عقدن)
انگار در آسمون باز شده فقط این یدونه دختر افتاده
عروسمون اومد خونه مامانم خوابید چند روز چون مامانم حالش بد بود
عروسمون غذا میپخت کار های مامانمو میکرد تمیز کاری هم میکرد
خلاصه دیشب داداشم شاکی میشه میگه مگه دختر هات مُردن که انقدر از پانیذ ( زن داداشم) کار میکشی؟ به دخترت بگو بیاد عروس چه گناهی کرده؟ اگه یبار دیگه ببینم پانیذ داره سختی میکشه زنگ میزنم شوهر آبجیای بیغیرتمو فحش میدم میگم بیایید زناتونو بیارید اینجا زن من تازه عروسه
بخدا خیلی حالم بد شد وقتی فهمیدم این حرفا رو به ما زده
من و خواهرم و داداشم خیلی رابطه هامون خوب بود و همینطور با مامانم
اما یهو همه چیز تغییر کرد خدا بخیر کنه از این به بعدو 😭😭