حالا کجاس؟ تو اتاقش .. و فقط یه دیوار بینمونه
عنوانو جنجالی طور زدم.. چِطورم؟😗
کلا بعد این حدودا ۶ سال اولین باریه که کنارم نخوابیده و منو با لگد هاش مورد عنایت قرار نداده
و تن خسته ی من انگار عادت کرده بود به اون لگد ها ... خدایی یعضیاش خیلی درد داشت 🤕
خیلی اعتقادی به جدا کردن جایِ بچه نداشتم و بنظرم باید تا اونجایی که میشد از وجودش استفاده میکردم
الانم در واقع جای خودم عوض شده و خودش منو انداخت بیرون از اتاقش ☹️
تخت خوابیده و عین خیالشم نیس ولی من ۳۰ بار پاشدم رفتم بهش سر زدم
با اینکه فضای خونه اصلا به ۴ صبح شبیه نیستو مثل ۱۲ ظهر روشنه که یه وقت خاطر خانم مکدر نشه
ولی چه کنم که هی میترسم نکنه یه وقت بترسه !! (ترسوی واقعی خودتی زن!!!)
البته که من قوی تر از این حرفام(جان عمم) بخاطر هرمونامه ...
بالاخره از بین ایییین همه ادم دو نفر پیدا میشن بفهمن چی میگم نه؟
امشب ازون شباس که حس میکنم بدترین مامانِ کره ی زمینم و دارم مرور خاطراتِ بد میکنم
و حس میکنم هیچ استفاده ای از بچگیای دخترم نکردم و الان بزرگ شده ..خانم شده ... (فردا باز دهنمو سرویس میکنه)
همین دیگه ... این بود انشای من ؟؟
قفلشم نمیکنم .. همدرد پیدا شد شاید