چند روز پیش رفتم آبدارخونه یه آب بخورم یه دفعه آبدارچی دو متر پرید هوا و هول شد یه بوی خیبییییلی بدی هم میومد فکر کنم یکاری کرده بود 😆😂😂😂بیچاره ترسیده بود رنگ از چهره ش پرید دلم سوخت براش به رو نیاوردم
|•یاسمنم•| |•پیوسته در تاریخ ساعتی فرا میرسد که در آن، آنکه جرئت کند و بگوید دو دوتا چهارتا میشود، مجازاتش مرگ است•| |•به تو چه کَس چه کند هرچه کند کَس به تو چه•| |•از دور ریختن قواعدی که به من تلقین شده بود، آرامش مخصوصی در خودم حس میکردم•|
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
(عکس پروفایلم عکس خودمه) سلاممممم خوشگلهههه چه دماغ خوش فرمی عجب لبایی عاشق لبخند نانازت شدم در یک جمله کل گل های دنیا جلوی زیبایی تو کم میارن اگه کسی امروزت بهت نگفته من میگم: خیلی دوستت دارم و به وجودت افتخار میکنم .زندگی هنوز هم پره از بوی لیمو و سیب و پرتغال فقط باید بوییدش.عاشق کتاب مخصوصا کتاب های قانون جذب و... خوشحال میشم بهم معرفی کنید و اگه نتیجه ای داشتین بهم بگین. دوست دارم صبح تا شب وسایل قدیمی رو جمع کنم و کنار خودم تلنبار کنم. هیچی تو این دنیا منو به اندازه غروب بارونی زمستون خوشحال نمیکنه.بنده از کاه کوه میسازم.اشک من دم مشکمه لطفا با من یکی دعوا نکنید.. اگه حرفی زدم که با علایق شما مغایرت داشت از همین تریبون معذرت میخوام.خوشبختی مثل بوی نارنگی ته کلاسه وقتی که شروع بشه بوش همه زندگی رو میگیره"اگر ما کردها امیدوار نبودیم خیلی زودتر از بین رفته بودیم." خیلی حرف زدم دیگه میرممم کاربری دست دونفره. داشتم میگفتم خواهر یک عدد شوهر دارم اسمش چیه؟(ارسطو دیگه مگه اسممونمیبینی.)شوهر من الکی پشتش حرف زیاده وقتی مثل دوتا ملخ عاشق کنار هم نشسته بودیم خودش گفت من اولین دختریم که رفته خواستگاریش دختر محمود نقاش و زن چینی و خواهر زاده اوس موسی همش بهونست اینارو حسودا ساختن رابطه مارو بهم بزن چون تو این دوره زمونه شوهر به این اقایی و صد برابر جذاب تر از شوشویی من مگه پیدا میشه؟
|•یاسمنم•| |•پیوسته در تاریخ ساعتی فرا میرسد که در آن، آنکه جرئت کند و بگوید دو دوتا چهارتا میشود، مجازاتش مرگ است•| |•به تو چه کَس چه کند هرچه کند کَس به تو چه•| |•از دور ریختن قواعدی که به من تلقین شده بود، آرامش مخصوصی در خودم حس میکردم•|