واقعا دیگه بریدم از دستشون
بچهاشون کل روز تو کوچه ولن عین این بی فرهنگایی که از پشت کوه اومدن از صبح تا دوازده شب فحشهایی ب هم میدن که آدم سرخ میشه
هرروز تذکر میدم میگم آروم باشین بابا ساکت
اونروز به مادرشون گفتم مراعات کنین گفتن خیله خب باشه
امروز ۵ ۶ نفری همه باهم عربده میزدن بماند یکیشون اسپیکر آورده بود بلند بلند میخوندن: زنگ بزن آمبولانسسسس
یعنی دوساعت اومدم بخوابم همین تیکه رو اونقدر خوندن که پاشدم رفتم پیش مادراشون. گفتم این از تربیت بچهاتون که هروقت واسمون مهمون میاد آبرومونو میبرن اینم از داد و بیدادشون که شب و روز واسم نذاشتن
چنان همشون باهم ریختن سرم فحش و بد و بیراه که ب تو چه تو تربیت بچمون نظر میدی و تو خوبی و بچه نداری بفهمی نمیشه تو خونه نگهشون داشت و...
یعنی یکنفر معذرت نخواست آخر نزدیک بود سیلی هم بخورم ازدستشون. چنان سردرد داشتم آخرش گفتم همه این بچها بی پدر مادرن اگه داشتن ساعت یازده شب تو کوچه بهم دیگه فحش ناموسی نمیدادن و یکی جمعشون میکرد
حالا نمیدونم چجوری بعد این ما قراره روبرو شیم با این قوم یاجوج ماجوج