خیلی سردم خیلیی دلم میخواد بهم دست نزنه وقتی بزورمیادسمتم حالم ازش بهم میخوره ولی اونم حق داره. الان یمدته من توفشارواسترسم مصاحبه درپیش دارم کل زندگیم مختل اون شده اینم گیر داده بود. شبازودمیخوابه منوپسرم دیر، ازترسم چراغویواش خاموش میکنم مبادابیداربشه. صبح اروم برانمازبیدارمیشم دعادعامیکنم خوابش ببره😢این شده زندگیم خیلی زجرآور. الانم که پسرم خوابیده بود پیشنهاد داد گفتم خسته ام 😓 گفتم زندگیم شده فکراینکه مباداباتوتنهابشم انگارمیخوام ازیه جایی دزدی کنم همش نگرانم😢بیچاره ادم خوبیه ولی چیکارکنم حالم بهم میخوره مثل یه تجاوز شده برام. دلم میخواست بشینم بخونم ولی وقتی گذاشت بدون هیچ حرفی رفت دلم براش سوخت دلم میخوادبمیرم خلاص شم.