چند ماهه میگفتم دوست دارم بریم شهربازی ولی همش میگف میریم فعلا شلوغم یا حرفا و بهانه های دیگ
بعد الان دیشب داداشش تصادف کرده هیچیش نشده یکم کوفتس فقط حالا امروز رفته خونشون(توعقدیم) گفته حوصلم سر رفته بریم پارک شهربازی و ..
الان زنگ زده شب بریم پارک 😐یعنی انقد حرف من براش بی اهمیته ؟
اینم بگم داداشش بچه نیست
یکم افکارت رشد بده .
ول کن سخت نگیر
داداش خودت چیزی بشه نمیری پیشش
حق داری
نه چرا اینجوری فکر مکنی؟
خب میخواسته برید الان فرصت دیده
اگ از الان ب خواسته هات بی اهمیت یک فکر جدی کن عزیزم چون بعدا تو زندگی مشترک بدتر میشه و واقعا ب لحاظ روحی اسیب میبینی تجربه خودم ک میگم
شما حق داری ولی شوهرتم تخصیر کار نیس
ببین اون ی لحظه ک فهمیده برادرش تصادف کرده ترس از دست دادن برادرش افتاده بجونش و بهش توجه نشون میده و این توجه همیشگی نیس .
حق داری ناراحت بشی بنظرم برو ولی بادت نگه دار بجاش موقع ازش گله کن
آنقدر جزییات بزرگ نکن ، آنقدر مشکلات بزرگ‌تر و پیچیده تری سر راهتون قرار میگیره که باید مدیریت کنی و رفعشون کنی که این پیششون هیچه
ای بابا شوهر منم تو عقد اینجوری بود
نمی خوام بترسونمت بعد ازدواج هم همبن بود .
یعنی خانوادش میگفتن ما رو ببر فلان جا زود میبرد .
ولی من ماه ها هم بهش میگفتم انگار نه انگار .
پلی بعدا ها به خودش گفتم .گفتم چند ماهه به من قول دادی فلان جا میبرمت .
الان تا یه بار خانوادت گفتن .گفتی باشه و..
بزار بگم این جور ادمها ادم نمیشن .
زندگی همینجوریشم سخته دیگه بخاطر این چیزای بی اهمیت سختش نکن
