یه چیزی بگم منم تو مجردی مثل شما بودم .
طوری که همه نماز وروزهام وحتی گناه که نمیکردم هیچی .
هر کاری که می خواستم بکنم فکر میکردم ایا خدا یه وقتی ناراحت نشه و....کلا برا رضای خدا هر کاری کردم.
منو به عشقم نرسوند .ناراحت نشدم که هیچ .گفتم اشکال نداره خواسته خدا بوده.حتی برا اون عشقم وزنش هم ارزوی خوشبختی کردم از ته دل.
فقط از خدا می خواستم کسی رو بهم سر راهم بزاره .که مطابق با هواسته های من باشه .هزاران بار تو نمازم میگفتم خدایا .شوهر اینده من .بد دل .حساس.شکاک .اینا نباشه .راحت بتونم ازاد باشم .چون من ادمی بودم که اگه ازادیم و..غزم گرفته میشد نمیتونستم زنده باشم.
ولی از هدا چی می خواستیم وچی شد.
بخدا یه شوهر نفهم.احمق.زبون نفهم.بد دل.دهن بین.حساس
قسمتم کرد.با اینکه من اصلا میلی به ازدواج با این نداشتم.طوری برنامه ها رو چید که ما به هم برسیم.
دیدی تو دنیا به هرکی خوبی کنی .با هرکی مهربونی کنی وبا عر کی خوب باشی.باهات بد میشن.فکر میکنن ادمها همیشه همین جور میمونن.
خدا هم دقیقا همین فکرو کرده بود در موردم.