۵ ساله همو میشناسیم سه سال اول به هر زبونی که بگین پیشنهاد داد که اشنا بشیم من نمیخواستم هر کاری کرد واسطه فرستاد اومد با خانوادش منطقی حرف زد احساسی حرف زد اهنگ فرستاد هرررکاری
حالا من پشیمون شدم خودشم میدونه ولی دیگه پیش نهاد نمیده از زندگیم هم نمیره میگه حاضر نیستم از دستت بدم رابطمون در حد دوتا همکار ولی مشخص حسی بهم داره
من حتی بعد ۵ سال باهاش رفتم کافه که شاید حرفامونو اونجا بزنیم که بازم بحث کاری و دوستانه بود ولی با حالت نگاه کردن و زبان بدنش دست خودش نبود انگار بروز میداد
(اصلا اجازه نمیدم باهام راحت باشه یا وارد حاشیه بشه کاملا با چارچوب های خودمون همکاریم بیرون که بودم کلا انگار دست خودش نبود دوست داشت نزدیک باشه بهم به شدت زل میزد نگاهش که میکردم نمیتونست حرف بزنه رشته کلام از دستش میرفت و خیلی چیزای دیگه کلا تو این ۵ سال هم با این که پس زدمش خیلی حواسش بهم هست خیلی زیاد)
از تموم برنامه های زندگیش و تصمیماتش من اولین نفری هستم که میگه خودشم میگه نظرات برام واقعا مهم هستند
حالا جدا از این که خودش با شخصیته خانواده خوبی هم داره پدرش رئیس دانشگاه مادر و خواهرش پزشکن
من چیکار کنم دوباره دیش قدم بشه؟؟