بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آن چنان می فشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است
رفتنت نقطه پایان خوشی هایم بود
دلم از هر چه و هر کس که بگویی سیر است
سایه ای مانده ز من بی تو که در آینه هم
طرح خاکستری اش گنگ ترین تصویر است
خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی
دوستم داری و این خوب ترین تعبیر است
کاش میبودی و با چشم خودت میدیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است
تارهای نفسم را به زمان میبافم
که تو شاید برسی، حیف که بی تاثیر است