رفته بودیم خونه عمم اینا،گفت یه خانومه طبقه پایین ما لباس میفروشه، رفتیم لباسارو نگاه کنیم
دیدم عکس پسرش و زده، اعلامیه اش و قاب کرده پسره دوبر ۲۰ سالش میشد
تازه وسایلاشم توی یه اتاق بود🥲
خیلی ناراحت شدم حالم گرفته شد از دخترعمم پرسیدم:
گفت یه ۵ سالی میشه پسرش فوت شده
شوهرش معتاد بود، اینارو میزنه از خونه بیرون میکنه، پسرش میره خودکشی میکنه
الان هم تنها زندگی میکنه. شوهرش گاهی وقتا میاد اذیتش کنه همسایه ها نمیزارن
تازه یه لباس برداشتم گفتم پول نقد ندارم شماره کارت بدید با گوشی بزنم
شماره کارت پسرش و داد🥲
اومدم خونه نشستم زار زدم براش، انقد گریه کردم واسه مظلومیتش🥲