سلام .مادرشوهرمن عاشق دختراشه جونشوبراشون میده همه کاراشونومیکنه بچه هاشونونگه میداره ولی ازپسروعروساش متنفره ماروکه میبینه میگه من پیرم همش غرمیزنه ولی پیش دختراش خودشوشادنشون میده مباداناراحت بشن ولی پسراشوتامرزسکته میبره .خیلی سخته باهمین آدمی تویه ساختمون تازه شوهرهم نداره همگی بیایین یه چیزی بگین کمی آروم شم جونمونوبه لبمون رسونده ماطبقه بالاوپسردیگش جای دیگه قطع رابطه کرده راحت شدن مامجبوریم بمونیم چون خانم تنهاست
مادرشوهر منم همینه
چند وقته
و مادر شوهر من ...
خدا خودش کمکت کنه عزیزم.رفتار شوهرت چطوره ؟شما طبقه دوم هستین یه راهکار برات بگم شاید بدردت خورد؟
پدرشوهرت که مسافرت نیس برگرده یا باید ازدواج کنه یا تنهایی رو بپذیره
شما هم خوب نیس پیشش نشستین
و مادرشوهر من
تو بگو ما چه کنیم
ما تو ی ساختمون نیستیم ولی خب وضعمون همینه .بیخیال بابا همشون همینن مادر شوهرا پسر اگه تا مرز سکته میرفت فکر تنهایی کسی نبود زندگیشو حفظ میکرد و از اونجا میرفت
مامانبزرگ من برعکس بود انقدر که میچید به پسرا و عروساش
یکی از آشناهای ما دقیقا همین بود و الان دوساله جدا شده ،شوهرش اصلاااا راضی نبود جدا بشن و مادرشوهره هم که کلا عذابشون میداد ،زنش از پله ها افتاد پایین اتفاقی و کمرش آسیب دید البته جدی نبود ولی دکتر از پله منعش کرد و شوهرش مجبور شد خونه زمینی کرایه کنه ،از اون موقع تا الان دیگه میفهمن معنی خوشبختی یعنی چی.دیگه هم شوهرش گفت برنمیگردم اون خونه.
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
