سلام خانوم میخوام لطف راهنمایی کنید منو
داداشم ۲۷ سالش هست و تو داروخانه نزدیک بر ۱۰ ساله که کار میکنه تقریبا ماهی ۱۷ ۱۸ تومن درآمد داره بیمه هم هست ی ماشین سمند و هزارمتر زمین کشاورزی هم تازه خریده
مدرک دیپلم داره و سربازی نرفته
از لحاظ ادب و احترام و تربیت واقعا عالی هست یعنی اگر تو کل شهر من اسمشو بیاری همه بهش احترام میذارن و تعریفشو میکنن
تو خونه هم ی پسر ساکت و با ادب هست واقعا اهل هیچ چیزی حتی قلیون هم نیست
ببخشید اینارو گفتم که با داداشم آشنا بشید
حالا تقریبا دو سه سالی هست با ی دخترخانومی از همکاراش دوست هستن و به هم علاقه دارن در این حد که ی وقت بیرون گردش و اینا هم میرن یا برای تولد و مراسمات براش همیشه در حد ی تیکه طلای کوچیک خریده . خلاصه که این خانوم از همه چیز داداشم خبر داره البته مامانم از این جریان خبر داشت یعنی داداشم بهش گفته بود ک از این خانوم خوشش میاد
حالا با اصرار مامانم و ما داداشم راضی شد که بریم خواستگاری ایشون البته خودشم دیگه تصمیم گرفته بود از این بلا تکلیفی در بیاد
به هر حال شماره مادر دختر خانوم داد و ما تماس گرفتیم
ی روز من و خواهرم با گل و شیرینی رفتیم منزلشون
و اجازه گرفتیم اگر موافق هستن با بزرگترا بریم برای صحبت اولیه ( پدر دختر خانوم فوت شده و مامان و ی خواهر بزرگ تر داره)
دو سه روز بعد مامانشون زنگ زدن ی روز مشخص کردن که ما بریم
از این ور داداشم حسابی خوشحال بود واینقدر مطمعن بود که با این دختر خانوم رفته بودن حتی لباس هاشون هم رنگ هم خریده بودن یا دسته گل همونی که دختر خانوم انتخاب کرده بود رفت سفارش داد
ماهم حسابی از این که داداشمون داره دوماد میشه خوشحال بودیم همش تا دورهم جمع میشدیم بزن و برقص میکردیم
خلاصه همگی به بهترین شکل آماده شدیم و رفتیم
عمو عروس و مادربزرگ پدریش اومده بودت
ما به نیت حرف زدن راجب مهریه و جشن نامزدی رفته بودیم چون که داداشمو خانواده دختر قشنگ میشناختن و مامان دختر خانوم هم میدونست که اینها باهم دوستن
خلاصه اولش ک رفتیم عمو دختر خانوم اخماش کرده بود تو هم و ی گوشه نشسته بود تلوزیون نگاه میکرد حتی به ما نگاه هم نمیکرد کم کم مامانم سرحرف زدن و باز کرد و این آقا بهمون حالت طلب کار شروع کرد از داداشم راجب کار و میزان در آمد و خونه داشتن و سربازی رفتن سوال کردن و داداشم هم گفت ک سربازی نرفته فعلا دنبال معافی هم نمیتونه بره چون بابام بیمه هست اگر بره بیمشو قطع میکنن
بعدش دیگه این آقا شروع کرد به ایراد گرفتن ک چرا سربازی نرفته داداشم سربازی نرفته مشمول خیلی چیزها نمیشه
مثلا عروس خانوم رو مسافرت خارج نمیتونه ببره خلاصه که هرچی میگفتیم ی چیزی میگفت و نمیذاشت راجب مهریه اینا صحبت کنیم و میگفت وقت بسیار هست فعلا خانواده ها آشنا بشن
من و پدر مادرم اصلا ی حالی شدیم داداشم هم بدتر از ما خلاصه که راجب هیچی صحبت نکردیم و قرار شد خبر بدن و ما هم اومدیم خونه