۱۳ساله ازد کردم
کم و کاستی و خلا عاطفی خیلی داشتم از اول
اما خب شوهرم ذات خوبی داره. دوستام همه اهل خیانت و هرز پریدن بودن
من با اینکه شوهرم هیچوقت اهل خوشی کردن با من نبود و منم پر انرژیم.بازم خودمو سرگرم بچه بزرگ کردن کردم و ب خدا میگفتم اگ روزی خیانت کردم همون روز منو بکش
دوستم یساله اومده همسایگی ما هر روز رفتیم بیرون بچه بردیم تفریح
خودمون تنها رفتیم
تا شرو شد دوردور و حرف زدن با پسرا
خوشم اومد حیلی میخندیدیم و روحیم عوص شد
تا اینکه از یکیشون خیلییی خوشم اومد هم سن خودمه و امروز ب خودم اومدم دیدم کلی وقتع تو کار زدن حرفهای جنسی و قرارای دور از ذهنم هستم...
هم تجربه ای حسا رو دوست دارم
هم حق شوهرم حیانت نیس
هم شخصیت خودم خورد میشه با این کار
ولی دلم میگه مگه چقدر دیگه جوونی
لدت ببر
من ۳۲ سالمه.شوهرم ۴۲