چون زن برادرم خبرکشی کرده بود به داداشم
داداشم با من درگیرشد
بعد من تعصب کردم با اون دوتا حرف نمیزدم خونه مادرم
شب شوهرم اومد دختره خودش رو رسوند شوهرم و جریان رو تعریف کرد به زبون خودش
شوهرم تو ماشین موقع برگشت خاست جریان بگم منم تعریف کردم
اما تو جوابم گفت خواهرای منم تو ناراحت کردی
خیلی دلم شکست
چون دیده بو د بارها چقدر چطور خواهرهاش کم محلی تیکه فضولی شوخی بیجا کردن حتی روز زایمانم سرم داد زدن اما گذشت کردم که شوهرم جوش نزنه و بگه زنم چه خانوم کینه دل نگرفت
زن برادرمم چون برادرم خیلی حمایت کرده خودشو لوس کرده هر کدوم حرف میزنیم باد میکنه سریع داداشم میگه