قرار بود کلا جم کنیم بریم پیش مادرشوهرم
ب خاهرشوهرم گفتم اتاقم ک میرم یا تو محیط خونه دلم میگیره شاید دعایی چیزی هست
اینو غیر مستقیم گفتم
گفتم ک قبلا هم اینجوری میشد اصلا نمیدونم چرا
وقتی خونه جاریم اینا میرم اینجوری نیس فقط خونه مادرشوهرم ک اتاق خودمم اونجاست اینجوری میشم
خلاصه ک این خواهر شوهره اینو یه مدل دیگ تعریف کرده ب مادرشوهرم ک خونت جن داره و عروست اینو گفته مادرشوهرمم خودشو زده مریضی ک اره من شانس ندارم از عروس و قلبم درد میگیره و از این حرفا
خلاصه شوهرم زنگ زد بهش گف مگ چی گفته ک عزا گرفتی گف همیشه اینو ب منم میگ چرا گوش نمیدین شاید واقعا چیزی هست بعد گف ما هم طبق شرایطمون سفرمون کنسل شد بدتر دیوانه شد گفتم خداروشکر ک نرفتیم