خسته شدم یه راهکار می‌خوام

خواهشاً وقتی بلد نیستید یه زندگی و ازدواج مدیریت کنید ازدواج نکنید. چرا بقیه باید جور شما رو بکشن من طبقه بالا خونه مادر شوهرم هستم یه برادر شوهر بیکار دارم با یک زن بی مسوولیت مثل جاری من فکر نکنم وجود داشته باشه یک زن بی مسوولیت به تمام معنی ؛ 

هر روز برادر شوهر من میاد دعوا خونه مادر شوهرم یه روز آسایش نداشتم از دستش زنش میگه به من ربطی نداره باید بری خونه بابات مامانت برات غذا بدره بچشم از وقتی یکسال داشته می‌فرستاده خونه مادر شوهر میگه وظیفه من نیست شما باید بزرگش کنید بچه مریض بود یه زنگ نمی‌زد  حال بچشو بپرسه ؛من دلم برای بچش میسوزه همیشه چیزی خریدم به اونم دادم پفکی نوشابه ای ؛  تولد بچش بود مادر شوهرم برای تولد می‌گرفت نیومد مثل غریبه ها غذا میخورد و می‌رفت هر وقتم مادر شوهرم نبود مسافرت بود من برای پدر  شوهرم غذا می‌پختم آقا میومد میخورد خوب آخه آیا وظیفه منه غذا پختن برای همسر ایشون ؟  جاریم یه ماشین زیر پاشه می‌ره آرایشگاه و میره باغ با دوستاش دورهمی  

باردار شدم مادر شوهرم گفت من پسرم بیکاره باید جور اون بکشم نمیتونم کمکت کنم برو خونه پدرت منم دیدم هر روز دعواست آسایش ندارم رفتم خونه بابام دوست داشتم خونه خودم در آسایش باشم 

الان بدترین مشکلی که دارم ما در پول دادیم گذاشتیم که جدا باشیم آقا بلند میشه میاد از در قسمت ما می‌ره تو خونه طبقه پایین من می‌خوام راحت باشم  حقمه روسری سرم نباشه یا هر چی هر چیم میگم از در ما نیاد داخل  ازش میترسن بهش نمیتونن بگن چون  برادر شوهرم ده بار چیز میز شکونده تو سرشون جرات نمیکنن یه تو بهش بگن  میترسم خودمم بهش بگم از در سمت ما نیا دعوا بشه؛  میاد واکس میریزه روی پله ها من هی باید پاک کنم  جرات نمی‌کنیم یه چیزی بزاریم پایین همه رو میبره  کفش شوهرمو برد ؛من چیکار کنم این آقا از در سمت ما نیاد یه سیاسی چیزی بگین  بخدا دیگه خسته شدم آسایش می‌خوام 

بعد هم به زنایی مثل جاری من میگن مستقل اگرم جدا بشه میگن وای دیدی مردا از زن مستقل میترسن چون نماد مستقل بودن شده این که یه خانوم پشت فرمون بشینه بره دور دور دیگه نمیگن طرف مدیریت زندگی رو بلد نبود شعور نداشت