گفتم تاپیک بزنم خودم ب تنهایی حسرت نخورم شمارو هم تو این کار شریک کنم
امشب خونه مامانم بودم
یهو ی صدای خیلی بدی امد و منم ک روبروی پنجره بودم ی دود خیلی خیلی زیاد دیدم
ب حدی ترسیدم ک قشنگقلبم تا ی ساعت بعد تند تند میزد
خلاصه ک فک کردم جنگ شده دخترمو زدم زیر بغلم و بدو بدو رفتم سمت پنجره
دیدم تو کوچه پر از بادکنک و فشفشه روشن کردن و باند گذاشتن
نگو شوهر همسایه میخاسته زنشو سوپرایز کنه
یهو زنه از خونه امد بیرون شوهرشم کیک ب دست رفت سمتش و خلاصه زنه کلی ذوق کردوسوپرایز شد
خلاصه ک صحنه ی زیبایی بود و واقعا خوشم امد از ایدش
واقعا کاش اقایون بدونن ما با همین کارای ساده چقد دلگرم میشیم