با تجربه ای ک داشتم همیشه میشنون
هیچ وقت یادمنمیره ک وقتی دل تنگ پدربزرگم بودم و شب بیصدا گریه کردم براش الرحمن خوندم ، گریه میکردم و دلمبرای تمام لحظه هایی ک باهاش داشتم تنگ شده بود ، همون شب اومد تو خوابم قربونش برم ی لبخندی میزد که دیدی صداتو شنیدم دیدی اومدم ...