اشکم داره درمیاد مگه میشه یکی آنقدر نفهم باشه احساس میکنم دارم با یه بچه ۴ ساله زندگی میکنم مردم آنقدر ایراد بگیر انقدر غرغرو
اون از اون پاهای گندش که نمیشوره الان اومده خونه بوی گوه گرفته گفتم عزیزم واقعا پاهات بومیده خیلی آروم گفتم اصلا جوابمو نداد به چپشم نبود بعد با اعصبانیت گفتم حتما باید همه چیو بهت گفت خودت عقلت نمیرسه که پاهاتو بشوری گفت مشکل از دماغ توعه واسه آقا املت بپختم حتی یه قاشقم نخورد که چیه چیه پیاز داره درحالی که رنده ریز کرده بودم اندازه لیمو بود پیازه دوباره پاشدم قرمه سبزی داغ کردم که کوفت کنه وااای دارم میترسم از اعصبانیت