یکجای دیگم داداشم میخندید میگفت خوبه مغازه لوازم آرایشی بزنیم تو با خانومم بفروشین
منم باخنده گفتم نه ما باهم نمیتونیم کارکنیم
به شوخی
اینو میگه تو منظور داشتی
بابا توحرف من توهین فحش زدن بوده چی بوده
گفتن جرئت نکنه کسی باتو حرف بزنه دیگه
چندبار داداشمو پر کرده به گوشم رسیده بود
حتی راجع به یک مسیله هایی که من اصلا خبر نداشتم میگفت من دخالت دارم
ایندفعه داداشمو پر کرده بود
من با پیام شکل محترمانه به برادرم گفتم حرفامو
زنش شب پیام داد و از دلم درآورد و باهم خوب شدیم
فرداش داداشم دوباره حرفش بالا آورد و مادعوامون شد
گفت بمن غر میزنع
بمن فحش داد برادرم و دلم شکست
من تاشب موندم محل ندادمشون
زنش همش میگفت من نگفتم خودش اومده گفته
خب تو گله کردی که اومده گفته دروغگو
چه خوبیهایی کردم که تو چشم اونا خوب باشم
من خواهر بزرگتر بودم بمن فحش داد
نرفتم خونه مادرم از اون روز
زنگم نزدم
همشون حق به اونا دادن
دیدم خیلی بی ارزشم