یادمه ۱۰سالم بود هنوز خاله بازی میکردم رفتم سوپر مارکت خوراکی بخرم برای خاله بازی
اونجا گفتم عمو بهم تخفیف بده
پنجاه سکه ای ها یادتونه
گفتم اون و نگیر خندید گفت باشه خواستم پلاستیک خوراکی هام و ازش بگیرم خوراکی هارو گرفت بالا دستم بهش نرسه یهو دست زد به بالا تنه ام که تازه خیلی کم کم رشد کرده بود اون لحظه دنیا رو سرم خراب شد یاد گرفتم هرجا برم تخفیف نخوام و کسی و هم عموی خودم ندونم
خیلی تجربه تلخی بود تا مدت ها فک میکردم هرزه ام