یه جور بگو که دروغ نشه
این داستانو شنیده بودم خیلی قشنگ بود( کلیتش اینطوری بود)
تو دوران یه خلیفه ی بد ذاتی یه بدبختی رو مامورا افتاده بودن دنبالش بیگناه بوده ببرن بکشنش، بعد اینم داشته از دستشون فرار میکرده ، به یه ادم بزرگی میرسه ک داشته کارشو میکرده،
ازش خواهش میکنه کمک کنه قایم بشه و یه جا میره قایم میشه. اون ادم خب خیلی درستکار بوده و همه قبولش داشتن. اون اقا هم بعد از اینکه طرف قایم میشه میره مثلا سه چهار قدم جاشو عوض میکنه و همونجا بقیه کارشو انجام میده
مامورا بهش میرسن ازش میپرسن یه ادمی با فلان مشخصات ندیدی؟
اون جواب میده “ از وقتی که اینجا اومدم نه چنین ادمی ندیدم”🌸😇
اگر بتونی اینطوری جواب بدی ک دروغم نشه خوبه😇
خدا بهت صبرربده