بچه ها من ۱۲هفتمه بعدازظهری خابیدم خاب دیدم با شوهرم رفتیم حرم خواهر امام رضا بعدش من انگشتر مو میدم شوهرم میگم بده کفشداری کفشامو نگه داره بعد شوهرم میره میده برا خودمم از تو حرم از یکی بستنی میخره میرم میشنیم کنار یه خانوم بستنی میخورم چادرم سرمه بعدش چادری ام نیستم در اصل بعدش خانومه نمازش تموم میشه گیر میده بهم میگه مردم نماز میخونن تو بستنی میخوری منم ناراحت میشم گریه میکنم فکر کنم بهش میگم انشالا نمازت قبول نشه دل منو شکستی دلم میخاست داخل ضریح بشینم بعدش رفتم کفشمو بگیرم حلقه طلامو نشون مبدم میگم کفشو بدین اون خانومم کفشمو میده و یه عالمه انگشتر طلام میده بعد میبینم حلقه شوهرمم که فروخته بود اونم داخلشه و چندتا انگشتر خوشکلم هست که تو هر انگشتم دوتا دوتا میندازم یه انشگتر نقره بود یا طلا سفیدم داخلش بود گفتم شاید شوهرم این همه طلا داشته خبر نداشتم
بچه ها کسی میدونه تعبیرش چی میشه😁