سلام بچه ها
اینجا که گفتم و براتون تعریف کردم که بعضی شبا ک شوهرمخونه نیست میاد پیشم میخوابه و من هم خودن متوجه شدم هم اینکه خودش دیگه اقرار کرد برام و گفتم که آخرین بار دیگه گردک کبودش رو دیدم و ازش پرسیدم گردنش چش شده گفت پشه نیش زده
اکثرا گفتید یجوری به مادرش بگم حالا هرجوری که فردا روزی اتفاقی افتاد نگن نگفتی یا چیزی تو گردن من نباشه و من بتونم بگم من اطلاع داده بودم واقعا ترسیدم از اونجایی که دیگه داره زیاد از حد پیش میره
منم واقعا اولش قصد نداشتم بگم ولی فقط از همین کلمه ترسیدم که فردا روزی مادرش بهم بگه مگه بهت نگفتم اگ چیزی بود بهم بگو نمیذاره بفهمه تو چیزی گفتی چون مادرشوهرم بهم گفته میدونم با تو راحته اگ چیزی احیایانا متوجه شدی بهم بگو خودم میدونم ممکنه تو این سن برن سراغ این کارا
حالا دیروز به مادرش گفتم ادامشو تو پست بعدی میذارم ک طولانی نشه