2752
2734


دو سه ماهه همش عروسی کردیم ما اصلا همدیگرو ندیده بودیم تا اینکه تو یه مراسمی ایشون منو دید اومد خواستگاری من دفعات اول جواب رد میدادم اما مادرم راضی بود


بعد یه مدت منم راضی شدم و پدرم راضی نبود خلاصه اوضاع جوری شد که نشد عقد کنیم چند ماهی خیلی تلاش کردم ولی جواب نداد


شوهرم هم اول یکم تلاش کرد بعدش تلاشی نکرد فقط گفت من میخوام و صبر میکنم همش همین


منم بعد یه مدت نظرم عوض شد و دیگه نمیخواستم باهاش ازدواج کنم تا اینکه یکی دو سال بعد یکی اومد خواستگاریم که میخواستم با اون ازدواج کنم پدرم گفت باید با قبلی که شوهر فعلیمه ازدواج کن مادرم که راضی بود من گفتم نمیخوام دو سه هفته طول کشید تا منو راضی کنن


عقد کردیم بعد عقد اخلاق شوهرم خیلی خوب بود هوای خانوادمون داشت به خودم خیلی توجه می‌کرد همش حرفای عاشقانه و‌.....


چند ماه که گذشت کم کم بهش علاقه مند شدم ولی اختلافاتشان شروع شد بیشتر البته تقصیر خانوادش و من بود نه خودش نزدیکای عروسی گفت دیگه من نمیتونم تحمل کنم و ولم کرد دو سه ماه و هر چقدر التماس کردم گفت دیگه نمیخوامت  


بعد دو سه ماه اومد آشتی یکم طول کشید تا مثل قبل بشه روزای اول واقعا رفتارهای خیلی بدی باهام داشت 


بعد از پنج شش ماه عروسی کردیم همه چی تقریبا خوب بود 


که بعد عروسی شوهرم خود واقعیش نشون داد


و واقعا یه سری اخلاق ها داره که غیر قابل تحمله 


هفته ای نشده که منو به گریه نندازه و همیشه هم منو مقصر میدونه


همیشه به خونه گیر میده همیشه چرا کثیفه چرا فلانه چرا بهمانه 


دعواهای اول به کنار بزارید فقط واسه این چند روز رو بگم


چند روزیه ناپدری من فوت شده خیلی زیاد غصه میخوردم از یه طرف هم مریض شدم هیچ کدوم از خانوادش هوامو نگه نداشتن حتی یه تسلیتی نگفتن در این حد ولی باز حق رو به اونا میده 


تنها دو روز بود که فوت شده بود به جای اینکه درکم کنه دلداریم بده باهام دعوا می‌کرد که چرا کارهای خونه رو انجام نمیدی حتی خودش کمکم نمی‌کرد


دعوتمون کردن ختم مادرم پیشم بود گفتم هم مارو هم شمارو دعوت کردن اونم گفت فکر نکنم برید شوهرت کار داره منم فکر کردم شنیده به شوهرم گفته بود به من نگفته و نیومد شوهرم هم جلو همشون سرم داد کشید که چرا نگفتی منم گریه کردم برگشتم خونه اومد باز کلی حرف بارم کرد گمشو بیا و...


بعد فرداش خواهراش و جاری هامو برد امامزاده و تفریح انگار من آدم نبودم فقط به من نگفتن عفریته ها شوهرم هم اومد گفت جا نیس دیگه تورو ببرم


حالا خودش همیشه میشه همیشه غذاهای سخت نپز بعضی موقع هاهم غذاهای سبک بزار منم دیروز که دیگه حوصله نداشتم بادمجون میخواستم سرخ کنم پنج دقیقه مونده بود آماده بشه که اومد اول منت کرد که تازه داری میپزی 


بعد گفت از تو برای من چیزی در نمیاد میرم خونه مامانم بخورم رفت نیم ساعت دیگه برگشت منم اول صبر کردم بعد پیام دادم اگه نخوردی صبر کنم جواب نداد و داشتم خودم میخوردم که آوند عصبی شد کلی بد و بیراه مگه من ناهار خوردم که داری تنهایی میخوری و....


برای شب دیگه حوصله دعوارو نداشتم کل خونه رو مرتب کردم حموم هم میخواستم برم که نرسیدم واقعا 


حالا این اومد شامپو کشیدم گفتم شب خونه ای گفت نه منم کسی خونه نباشه نمیت نمیتونم برم گفتم پس تو شامپو بخور من هم برم جوراباتو بشورم هم خودم حموم برم


رفتم هزار تا جوراب انداخته بود هر روز یکی دوتا کثیف میکنه دست هم بهش نمیزنه 


اونارو شستم طول کشید بعد برگشتم حتی سفره رو جمع هم نمیکنه 


بعد موقع خواب دوباره دعوا کرد که داری خودتو از چشمم میندازی کم مونده که دوباره طلاقت بدم


چرا شام رو به من تنهایی دادی


چرا تو حموم دوساعت جوراب شستی آب رو باز گذاشتی


چرا نمیری تو حیاط بشوری


چرا صبح ها پیشم نمیشینی صبحونه بخورم 


جاری هام همشون ۱۰ اینا پا میشن حتی بلند نمیشن واسه شوهرشون صبحونه آماده کنن


این هر روز ساعت ۶ ۷ منو بیدار میکنه براش 

اول زندگی این مشکلات زیاده عزیزم دوتا آدم متفاوت با دیدگاه متفاوت و تربیت متفاوت تا بخوان باهم مچ بشن زمان میبره 

عزیزم اول اینکه سعی کن حرف رو بزنی و توی دلت نگه ندار نه با داد و بیداد و بی احترامی 

دوم اینکه یاد بگیر گریه نکنی قرار نیست تا گفت بالا چشمت ابرو گریه کنی 

سوم یاد بگیر نسبت به بعضی حرفا بی‌تفاوت باشی 

کاش پشت این باغ تبر خورده درختی باشد کاش در این خانه سرما زده رختی باشد 
2731

اینکه میخواد همیشه کنارش باشی و تنها غذا نخوره و تنها نباشه ینی دوستت داره

اول ازدواج همه دنبال بهانه اند انگار. طول میکشه تا اهلاقا بهم عادت کنه

من خواستگار داشتم اینو نمیخواستم اینطور شد اونطور شد رو فراموش کن.زندگی الان ات دریاب


ای بابا چه عوضیه ،قشنگ مشکل روانی داری از اذیتت لذت میبره.سعی من نقطه ضعف دستش ندی که این بیشتر خوشش میاد،به اینم نیست به حرفش بیشتر گوش بدی این زهر خودش و میریزه.مظلوم گیر آورده افریته بازی در بیار حساب دستش بیاد.

ببین بهتره با شوهرت با آرامش و منطقی صحبت کنی 

بگی من الان نیاز به دلداری و حمایتت دارم که ناپدریم فوت شده 

دوم اینکه مشکلات گیر دادن و غذا و ... به مرور حل میشه 

منم این مشکل داشتم دیگه صحبت کردیم که شوهرم تند و بد با من صحبت نکنه منم سر وقت غذا بهش بدم 

مردا واقعا از تنها غذا خوردن بدشون میاد 

سعی کن وقتی غر میزنی با یک شوخی یا لبخند یا فقط جمله چشم الان ساکتش کنی 

واقعا مردا بچه هستن اصلا نگاه هیکل گنده اس نکن 

خیلی موارد مردا بلد نیستند باید با مثال بهشون توضیح بدهیم یا پیام های همسرداری بفرستیم و ...

ای بابا چه عوضیه ،قشنگ مشکل روانی داری از اذیتت لذت میبره.سعی من نقطه ضعف دستش ندی که این بیشتر خوشش ...

وا 

ازدواج کردین یا باغ وحش تشکیل دادیم 

انسان باید با صحبت و سیاست رفتار کنه 

سلیطه بازی یعنی چی

شب باشه بگم برو لباسارو پهن کن نمیره میگه زشته من پهن کنم در این حده اوضاع

فکر نکن ک بقیه زندکی شون گل و بلبله. همه همینطورن

صب تا شب بشین تاپیکا اینجا رو بخون متوجه میشی

الان اینجا کامنت منفی برات میزارن انرژی منفی بهت‌میدن زندگی ات بهم میربزه

ای بابا چه عوضیه ،قشنگ مشکل روانی داری از اذیتت لذت میبره.سعی من نقطه ضعف دستش ندی که این بیشتر خوشش ...

دیگه خسته شدم فقط میخوام باهام کاری نداشته باشه همین

یعنی آدم چقدر عوضی میتونه باشه حتی برای رابطه بی حس کننده ای چیزی نخره مبادا که خودش کمتر لذت ببره

من پردم حلقویه و هر سری مثل دفعه اول درد دارم حتی بیشتر و به زور تحمل میکنم گاهی هم نمیزارم که آخرش دعوا میشه

هزار بار گفتم چیزی بخریم بریم دکتر میگه نه وگرنه من لذتی نمی‌برم 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   reyhanehbanoo  |  13 ساعت پیش
توسط   پارک_پرین_اعظم  |  13 ساعت پیش