دیشب یه دعوای جزعی کردیم من سرش داد زدم اونم با جااشغالی زد سرم شکست شکستن زیاد نه ولی خیلی خون اومد
بعد من به طلاق فک میکردم دیشب تا ساعت ها خوابیدم خواب دیدم با یکی دیگه ازدواج کردم منو برده پیش خانوادش نگهداشته ولی دیگه نمیتونم طلاق بگیرم بخاطر حرف مردم
بچم پیشم نیست تو اذیتم اصلا یه وضعی
به پدرم میگفتم دارم میام میگفت نه نیاها من ابرو دارم دیگه طلاق نمیشه
فک کن دسشویی خونه بیرون بود اونم ۳۰متر اونور حیاط
میگفت مانتو بلند باید بپوشی دعوا میکردیم داداششم باما زندگی میکرد وای