تایپک قبلی گفتم یچیزایی
پسر عموم یه روز ازم سوال کرد جلو خواهرش گفت افسانه منو چقد دوست داری من هم غرورم...اجازه نداد گفتم هیچی....
دیگه حرف زدنش 3ماه باهام همون بود اخرین بار..
قهر کرد. روانی شدم ادم پسر عموش باهاش قهر باشه خو چقد سخته تازه اونم دثسش داشته باشی..
الان وقتی میرم خونشون میزنه بیرون از خونه.. من غرورم احازه نمیده التماسش کنم اشتی کنه...
هرچه به خواهرش میگم پا درمیونی کن باهام حرف بزنه. میگه اصلا قبول نمکنه. زت متنفر شده.... چکار کنم؟؟