هشت ساله متاهلم عین هشت سال یکبارم دعوت نکرده غذای خوب نزاشته مگر اینکه یشبی گذری خوردیم ب شامشون اونم بقول خودشون تخمی چیزی درس کردن
پس غصه نمی‌خورم ؟
من آدم احساساتی هم هستم
خیلی محبت میکنم
اما هیچ محبتی نمی‌بینم
الان دوازده روز زایمان کردم
زنگی نزده کسی
نباید ناراحت بشم؟
اما چه فایده داره؟
جای اینکه کسی کمک حالم باشه
سزارین کردم
پریروز تازه خواستن عمه شوهر که هفتاد و خورده ای سنش هست رو بفرستن چند روز بمونه خونمون
آنقدر شعورشون نمی‌رسه که بگن خب این خودش عمل کرده
شب ها بچه بیداره
این پیر زن مگه می‌تونه کاری کنه براش؟
به شوهرم گفتم میشه شب با بچه بیدار باشم
بعد صبح زود پاشم صبحونه بزارم جلو پیرزن؟
ناهار آماده کنم
شام آماده کنم؟
شوهرم زنگ زد بهانه آورد که نیاد
عمه نیومده
اما. من همش تو خودم خودخوری میکنم که چرا خواستن این کارو کنن؟
ای خواهر توام خیلی گناه داری واقعا بی معرفتن
کاش یجوری خدا اینارو حالی کنه
منکه به دخترم محل نمیدن که.بیان ببرنش یا زنگ بزنن بیا
البته دختر من نمیره بدون من
منم که براشون مهم نیستم برا همین کلا نمیگه هیچی.توقع داره من هی خودمو دعوت کنم
آخه کی روش میشه زنگ بزنه بگه فردا نهار میام
برای منم همینه نری خونش از خداشه انگار نه انگار بچه زاییده به اوناییکه هفته به بعد خونه مادرشوهر شام دعوتن حسادت میکنم
عزیزم نمیشه
به بچه نمیرسن
بچه خواهر شوهر و برادر شوهر جلو چشم خودم مدااام بچم میزنن
بزرگترها هم از لج من حرف بد یاد بچه میدن
دختر خواهر شوهرم هشت سالشه
خیلی راحت جلو همه شلوارش رو در میاره لباس عوض میکنه
فیلم مبتذل میبینه چیزای خیلی بد بلده
خودم هم که اونجام همش دقت میکنم بچه م چیزی نبینه
حرفی نشنوه
از لج من خیلی کارها میکنن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
57 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
