بزرگترین آرزوی زندگیم مردن این موجوده
نمیدونم بهش چه لقبی بدم که حق مطلب رو ادا کنه.
نمیدونم واقعا چطور میزان حرومزادگیشو و آسیبی که به زندگی و روح و روان و جوونیم زده توصیف کنم.
۳۴ سالم شده و هنوز عین یه زندانیم تو دستش که رفت و آمدم باید تحت کنترلش باشه
بخدا میخوام از عصبانیت شیون کنم الان.
گفتم برم یه ساعت بشینم توی یه امامزاده یه ختمی داشتم انجام بدم
زنگم زده بدترین تحقیرا رو نثارم کرذه و گفته تا ده و نیم خونه باش.
حالا هم که اومدم زنگ زده به مادرم فحش مادر و پدر میده و بهش توهین میکنه.
از زمانیکه یادمه من و مادرم داشتیم آرزوی مرگ این حرومزاده رو میکردیم ااما روزبروز گندهتر و لجنتر میشه.
خدایا ینی میشه بندازیمش زیر خاک؟ میشه جوونیم بیش از این نره؟ میشه بریم خاکش کنیم و یه نفس راحت بکشیم؟