هعب شوخی خرکیامون زیاده
والا یه شب با رفیقاش باغ بودیم داشتیم میخوابیدیم شوهرمم خستههههه خلاصه که چراغا خاموش داشتیم درمورد جن حرف میزدیم شوهرمم هی میگفو چرت و پرت نگین و من اعتقاد ندارم و میخوام بخوابم اینا
دیدم حواسش نیست چشماش بسته اروم رفتم بپشت تختش اینم دوتا فحش نثار رفیقاش کرد یهو روشو برگردوند که اونوری بخوابه منو دید تو تاریکه بد بخت چنان دادی زد تمام پرنده های کردان فرار کردن😂