دو روزه بیحال و مریضم .. حوصله کار ندارم .. خونه بهم ریخته شد
یه پرنده داشتیم که عموی شوهرم میخواست از شوهرم بخره .. بی خبر یهو نیم ساعت پیش در زد !
یعنی با خودش نگفت ممکنه اینا خواب باشن ..بچه کوچیک دارن و ....
من رفتم تو آشپزخونه چون جلو دید در نیست ولی هال قشنگ جلو دره یعنی بهم ریختگیش همش پیدا بود شوهرم درو باز کرد احوال پرسی کرد پرندرو داد و یکی حرف زدن بعدا عموش رفت ... بعدش شوهرم بهم گفت عموم انگار انتظار داشت بهش تعارف کنم بیاد تو و... نکنه زشته بهش نگفتم بیاد
منم بهش گفتم نه اصلا زشت نیست وضع خونرو که میبینی بعدش الان ساعت ۱۱ شبه
زشت بود ؟؟ اینکه بهش تعارف نکردیم بیاد ؟