۹ ساله ازدواج کردم تو این نه سال کارد به استخون میرسید قهر نمیکردم
اما دیگه عین دیونه ها شدم دیگه نمیکشم اصلااااا
شوهرم از همون اول به دلم نبود هنوز که هنوزه به دلم نیست رانندگی بلد نیست تو این ۹ سال یبار کربلا رفتیم دوبارم به واسطه کارش مشهد وگرنه اونم نمیرفتیم که به خدای احدو واحد هر مسافرتی باهاش رفتم چناننن جنگ و دعوایی باهام راه انداخته که از کرده خودم پشیمون شدم
تو هر سه تا سفری که بردم کللللیی اشک ریختم
قرار بود فردا بریم خونه خواهرشوهرم اونم بعد ۷ سال چون خونشون ۵.۶ ساعت دوره از ما نرفتیم تو تمام این مدت،بعد یکهفته مرخصی داشت گفتم بیا بریم یه سر بزنیم خونه خواهرت هم بریم یه سفر یه گشتی بخوریم دیدم