پسر خوبی بود خیلی خوش اخلاق و مهربون بود همین طور فوق العاده خوش تیپ شغل دولتی هم داشت ولی بابام همون اول مخالف بود وبه اسرار مامانم و عمم قبول کرد نمی دونم چی دیده ازش که اخرش کار خودش کرد یه روز نبود بگه باید بهم بزنی
واقعا دلم براش میسوزه چقدر بیچاره گریه کرد
هر وقت هم از بابام دلیل می خوام میگه تو اینده بهتری داری
میگه اصلا ناراحت نباش بچسب به درس و مشقت
اخه من با همچین روحیه ای می تونم دیگه درس بخونم ؟
به عموم گفته دوس دارم دخترم پزشکی بیاره لیسانس گرفت میفرستمش پیشت، عموم آمریکا زندگی میکنی
نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت از یه طرفم اصلا برا کنکور اماده نیستم تویه گودال بزرگم که هرچی دست و پا میزنم نمیشه ازش اومد بیرون