من از مامانم اینا دورم شوهرم خیلی کارا کرده برا بابام موقع مریضیش بعد رابطشون خوب بود تا دوهفته پیش که ما اونجا بودیم بابام چند تا تیکه انداخت کلا با همه اوتجوریه مامانم حالش بد بود بحثش شده بود با خواهراش درست خداحافظی نکرد با ما موقع برگشتن به شوهرم برخورد خیلی اعصابش خورد شد گفت من چجوری ام اونا با من چجوری رفتار میکننن و اینا .بعد دیگه به بابام زنگ نزد بابامم جند بار زنگ زد جواب نداد کارو بهونه میکرد من میگفتم
آخر یه شب بابام زنگ زد و گفت چرا اینجوری میکنه گوشیو بدا بهش به زور دادم شوهرم درت حرف نزد و گفت کار دارم خداحافظ گوشیو داد به من منم گفتم از فلان چیزا ناراحت شد البته به مامانم گفتم فرداشم مامانم گفت بابات ناراحت شده که گوشیو زود داده و حرف تزده و ....
خلاصه حالا موندم شوهرم تازه داره ترم میشه و بهتر شده بابام از اونور ناراحته دیگه زنگ نزده چیکار کنم اگه الان زنگ بزنن شوهرم چون من بشون گفتم صدا بابامو شنید میگفت چیزی شده ناراحته از دلش دربیاریم یکم ترم شده ولی اونا دیگه کاری نمیکنن من موندم وسط