دیگه توان ندارم
خیلی دلم میخواد رها کنم همه چیزو
اما نمیشه چون هیچ راه دیگه ای ندارم
خودت میدونی که من خانواده ای ندارم که بهم پول دانشگاه آزاد یا یادگرفتن مهارت بدن، اجازش رو هم ندارم
نمیتونم هم مثل دخترعمو، عمه ، خاله هام برم خارج و رشته تاپ بخونم چون پولشو نداریم
خودت دیدی من چه همه جون کندم برای درسم ایندم
هیچوقت آدم بی خیالی نبودم
خودم مدرسه خوبی قبول شدم خودم جون کندم تو همه آزمونها رتبه کشوری و استانی میاوردم
یکی از امیدهای المپیاد
یه شهر منو میشناخت
شبای امتحانم دستمو زخم میکردم و روش نمک میپاشیدم تا خواب نرم و درس بخونم
همه تحسینم میکردن
حق من نیست که به این فلاکت بیفتم اونهمه تلاش رو ول کنم
خسته ام از این اتاقی که سه ساله توش حبسم
از اینکه نمیتونم بدون اجازه بقیع آب بخورم
۲۰ سالو رد کردم دیگه
از اینکه سه ساله کنکور میدم و هیچوقت شاید بشه گفت چیز خاصی نخوندم اما هیچکس نفهمید چرا
همه فکر میکنن خنگ شدم کند ذهن شدم
اما هیچکس نمیفهمه افسردگی با من چه کرد
فکر خودکشی هرشب با من چه میکنه
حتی شماهایی که دارید این متنو میخونید هم شاید منو نفهمید
فقط برام دعا کنیذ برای این پنجاه روز باقی مونده دستمو بگیره نذاره شرمنده وجدان خودم , مادرم شم
فقط یبار صد خودمو بزارم وجدانم آروم شه
دیگه هیچی برای از دست دادن ندارم
هیچی
دلم گرفته خیلی زیاد😭