خانوما هنوز به مامانم نگفتم باردارم!😔

منم نگفتم هنوز،آخه من خارج از کشورم،گذاشتم هفته دیگه که میام ایران بگم

من دارم میمیرم از تهوع و ...کارم به بیمارستان کشید،ولی به مامانم نگفتم،هنوز کسی نمیدونه جز شوهرم

متشکرم ازت منو دعا میکنم برا کوچولوی تو دلت سالم و سلامت باشن ❤❤❤❤

وقتی دراین باره گشتم پست شمارو دیدم، من خیلیییی داغونم روح و روانم قلبم از دست مادرم داغووون احساس خیلی بدی به همه گذشته خودم دارم که برام مادری کرده، من خداروشکر هیچ مشکلی تو زندگیم ندارم همسرمم خوبه و بعد دوسه سال باردار شدم و سنمم بالای ۳۰ هست و بچه نیستم (مادرمم هیچ مشکلی نداره خداروشکر که بگم فکرش درگیر یا مشکلات داره)، مادرم وقتی فهمید متوجه شدم از ته قلب اظهار خوشحالی نکرده یجور پیش همسرم انگار فیلم بازی کرد ظاهرش خوب باشه نه بوسی و بغلی و ...، همون لحظه رفتم سرویس تا میتونستم گریه کردم، بعدم از خونشون رفتیم یه زنگ بهم نزد که بخواد مادر و دختری حالمو بپرسه یا بگه چی کن چی نکن چی بخور چی دوس داری.... خوبی بدی مردی!!!

من هیچ نیازی به مادرم ندارم چون همسرم از یه مادر برام بالاتر از وجودش مایه میزاره،  من محبت و احساس و نگرانیه مادرمو میخواستم چطور میتونه اینجوووووووری باشه واااای خدایا اصلا نمیفهمم یک هفتس فهمیده و یک هفتس من همچنان دارم میمیرم هرچی همسرم میگه ولش کن بعد خوب میشه کنار میاد میگم کنار بیاد عاشق بچم بشه اصلااااااااااااااااااااااا برام مهم نیست من حتی دیگه نمیتونم تو صورت مادرم نگاه کنم همه عشقم از بین رفته وقتی دلم تنگ میشه میگم برای کی دلت تنگه؟؟؟ تو که مادر نداری مثل فامیل دوره، اگر دختری نبودم که برای مادرم هرکازی کنم و پابه پاش عین خواهر باشم شاید اینقدر عذاب نمیکشیدم میگفتم شاید من دختر خوبی نبودم که حالم براش مهم نیست، پریروز باهاش بحثم شد چون حضوری مجبور شدم جایی ببینمش وقتی میرسوندمش باهاش بحثم شد همه حرف های دلمو زدم با اینکه میدونه دارم دق میکنم باز هم دو روزه زنگ نزده نیومده .... من چی کنممممم دلم میخواد هیچوقت خونشون نرم اونجا خونه من دیگه نیست