تو اي تمام حسهاي هميشگي مبهم
در تلخي و كوران
در تمام رنجها و لذتها
با اين بغضهاي فروخورده لعنتي
دوام مي آورم به نشانه هاي تو هر دم
هزاران سال خواهد گذشت
چهار فصل بسيار تكرار خواهد شد
تمام دلخوشيهام اما بسان دستان نوازشگر موج بر تن خسته صخره ها كه مي شود زخم ها را مرهم گوش سپر دن به آواز غزلواره هاي تو خواهد بود
هر گز اما در پس اوهام تاريكي و نور تاريخ
آن سان كه مي بارد بر ساحل بارانها نم نم
و اوج دلتنگيها مي گذارد بر روي گونه ها شبنم
آن هنگام كه صدف تنهايي را
فقط مرواريد غم مي شود همدم
چنان از درياي پيمانه مهرت لبالبم هر دم
كه ذره اي از مهرت نخواهد شد كم