یه بار عروسی دختر خالم بود
نزدیکای عروسی که همه رفته بودن تو سالن من تو آرایشگاه یادم افتاد دوربینمو تو خونه خالم جا گذاشتم
موقع برگشت از آرایشگاه به داداشم گفتم منو جلو خونه خاله اینا پیاده کن دوربینو بردارم
خونه خالم اینا هیچ کس نبود همه رفته بودن سالن و من درو با کلید باز کردم رفتم تو
تو پذیرایی خودمو تو آیینه دیدم خیلی جیگر شده بودم
جلو آینه چند تا عشوه اومدم داشتم واسه خودم قر و رقص میومدم یهو شوهر خالم که خیلی باهاش رودروایسی دارم اومد بهم شاباش داد
یعنی آب شدممممممممممممممم از خجالت
من فکر نمیکردم کسی خونه باشه